دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست |
دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست
|
|
سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست
|
آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی
|
|
از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست
|
طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس
|
|
خلقت آئینهنما نیست دگر چیزی هست
|
بزم حالیست ز نا محرم و از چهرهی راز
|
|
خاطرت پرده گشا نیست دگر چیزی هست
|
سخنت با من و چشمت که سراپاست نگاه
|
|
بر من بی سرو پا نیست دگر چیزی هست
|
عقل گفت این همه ناز است دگر چیزی نیست
|
|
غمزهاش گفت چرا نیست دگر چیزی هست
|
محتشم این همه تلخی و ترش ابروئی
|
|
ناز آن حور لقا نیست دگر چیزی هست
|
| |
|
| |