با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست |
با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست
|
|
که امشب تیر تغافل در کمان ناز نیست
|
مرغ دل کامد به سویت چون کنم ضبطش که هیچ
|
|
رشتهای برپای این گنجشک نوپرواز نیست
|
ای اجل چندان که خواهی کامرانی کن که هست
|
|
دشت پر صید و خطا در شست صیدانداز نیست
|
کرده از بیاختیاریهای مستی امشبم
|
|
مخزن رازی که خود هم محرم آن راز نیست
|
بس که دل گم گشته در نخجیرگاه دلبران
|
|
نیست گنجشکی که رد چنگال صد شهباز نیست
|
عشوه میخواهد به آن بزمم کشاند مو کشان
|
|
ناز میگوید مرو زحمت مکش در باز نیست
|
محتشم فریاد میکن تا به تن آرد که هست
|
|
داد زن چندان که گوش کس برین آواز نیست
|
| |
|
| |