این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است |
این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است
|
|
این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است
|
این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست
|
|
وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست
|
این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست
|
|
وین چه جعد است که صد تعبیهاش در شکنست
|
این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن
|
|
آه انجم شررم شمع هزار انجمن است
|
این چه غمزه است که چشم تو ز بیباکی او
|
|
مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست
|
وای برجان اسیران تو گر دریابند
|
|
از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص منست
|
محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا
|
|
کاین جدائی سبب تفرقهی جان و تن است
|
| |
|
| |