زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت |
زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
|
|
در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت
|
پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت
|
|
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت
|
من بودم و دلی و هزاران شکستگی
|
|
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت
|
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
|
|
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
|
رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور
|
|
آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت
|
جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل
|
|
در فکر نقطهی دهنت رفته رفته رفت
|
ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار
|
|
آوازهای که از سخنت رفته رفته رفت
|
| |
|
| |