بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت |
بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
|
|
از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت
|
حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس
|
|
ظن مردم این که لیلی چهرهی زیبا نداشت
|
دوش چون پنهان ز مردم میشدی مهمان دل
|
|
دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت
|
ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود
|
|
پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت
|
شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او
|
|
ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت
|
بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بیدریغ
|
|
آن چه میآید ز دست او دریغ از ما نداشت
|
محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید
|
|
خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت
|
| |
|
| |