باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است |
باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
|
|
باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
|
باز این چه نصب کردن خالست برعذار
|
|
باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است
|
دل بردن چنین ز اسیران ساده دل
|
|
گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است
|
در ابتدای وصل به هجرم اسیر ساخت
|
|
وصلی چنین بهشت به کافر نمودن است
|
روشنترین غرور و دلیل تکبرش
|
|
آن دیر دیر لب به تکلم گشودن است
|
سر ازل ز پیر مغان گوش کن که آن
|
|
بهتر ز حکمت از لب لقمان شنودن است
|
در عشق حالتی بتر از مرگ محتشم
|
|
دور از وصال دلبر خود زنده بودنست
|
| |
|
| |