ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت |
ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت
|
|
که مذن سحر از نالهی من گوش گرفت
|
عرش آن بار گران را سبک از دوش انداخت
|
|
خاک بیباک دلیر آمد و بر دوش گرفت
|
کرد ساقی قدحی پر که کسش گرد نگشت
|
|
آخر آن رطل گران رند قدح نوش گرفت
|
آتشی کز همهی ظاهر نظران پنهان بود
|
|
دیگ سودای من از شعلهی آن جوش گرفت
|
بادهی عشق از آن پیش که ریزند به جام
|
|
آتش نشهی آن در من مدهوش گرفت
|
سر نا گفتنی عشق فضولی میگفت
|
|
عقل صدباره به دندان لب خاموش گرفت
|
هرکس آورد به کف دامن سروی ز هوس
|
|
محتشم دامن آن سرو قباپوش گرفت
|
| |
|
| |