زخم جفای یار که بر سینه مرهم است |
زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
|
|
از بخت من زیاده و از لطف او کم است
|
کودک دل است و دو و لعب دوست لیک
|
|
در قید اختلاط ز قید معلم است
|
پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار
|
|
خود را شکفته دارد و بسیار درهم است
|
شد مست و از تواضع بیاختیار او
|
|
در بزم شد عیان که نهان با که همدمست
|
ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر
|
|
کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست
|
از گریههای هجر شکست بنای جان
|
|
موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست
|
هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی
|
|
شغلی است این که بر همهی کاری مقدم است
|
با این خصایل ملکی بر خلاف رسم
|
|
باید که سجدهی تو کند هر که آدم است
|
با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست
|
|
گفتار محتشم همه دم خیر مقدم است
|
| |
|
| |