گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست |
گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست
|
|
ور دورم از تو خاطرم آرامگیر نیست
|
در هجر اینچنینم و در وصل آن چنان
|
|
خوش آن که هجر و وصل تواش در ضمیر نیست
|
بیمار دل به ترک تو صحبتپذیر نیست
|
|
اما بلاست اینکه نصیحتپذیر نیست
|
فرهاد رخم پرور چشم حقارتست
|
|
اما به دیدهی دل شیرین حقیر نیست
|
خسرو حریص تاختن رخش شور هست
|
|
اما حریف ساختن جوی شیر نیست
|
در زیر خنجر اجلش شکر واجب است
|
|
صیدی که او بقید محبت اسیر نیست
|
در سینهی خار اشارات او به غیر
|
|
زخمیست محتشم که کم از زخمتیر نیست
|
| |
|
| |