حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت |
حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت
|
|
ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت
|
من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق
|
|
تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت
|
خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت
|
|
کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت
|
بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات
|
|
خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت
|
هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت
|
|
خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت
|
عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد
|
|
در خم من سالها داشت کنونم گرفت
|
محتشم از مردمان بود دل من رمان
|
|
رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت
|
| |
|
| |