تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت |
تیر او تا به سرا پردهی دل ماوا داشت
|
|
خیمهی صبر من دل شده را برپا داشت
|
تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم
|
|
عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت
|
عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی
|
|
بهمان شکل که در دیدهی مجنون جا داشت
|
بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد
|
|
غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت
|
دی به مجلس لبش از ناز نجنبید ولی
|
|
نرگسش با من حیران همه دم غوغا داشت
|
از کمانخانهی ابرو به تکلف امروز
|
|
تیر بر هر که زد از غمزه نظر بر ما داشت
|
با خیالش دل من دوش شکایتها کرد
|
|
ورنه با آن دو لب امروز شکایتها داشت
|
مدعی خواست که گوید بد من کس نشنید
|
|
شد نفسگیر ز غم خوش نفس گیرا داشت
|
محتشم بس که در آن کوی به پهلو گردید
|
|
دوش چون قرعه هزار آبله بر اعضا داشت
|
| |
|
| |