بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت |
بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت
|
|
کاندر شباب قد من زار خم گرفت
|
بیطاق ابروی تو که طاق است در جهان
|
|
چندان گریست دیده که این طاق نم گرفت
|
تا ملک حسن بر تو گرفت ای صنم قرار
|
|
آفاق را تمام سپاه ستم گرفت
|
راه حریم کوی تو بر من رقیب بست
|
|
ناآشنا سگی ره صید حرم گرفت
|
لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری
|
|
شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت
|
در ملک جان زدند منادی که الرحیل
|
|
سلطان حسن یار چه از خط حشم گرفت
|
میخواستم به دوست نویسم حدیث شوق
|
|
آتش ز گرمی سخنم در قلم گرفت
|
عید است و هرکه هست بتی را گرفته دست
|
|
امروز نیست بر من مست ای صنم گرفت
|
ملک سخن که تیز زبانان گذاشتند
|
|
بار دگر به تیغ زبان محتشم گرفت
|
| |
|
| |