گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست |
گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست
|
|
گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست
|
شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر
|
|
چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست
|
با تو نزدیکان نمیگویند درد دوریم
|
|
آری آری تندرستان را غم رنجور نیست
|
حور میگفتم تو را خواندی سگ کوی خودم
|
|
سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست
|
این که میسازیم بر خوان غمت با تلخ و شور
|
|
جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست
|
موکبت را دل چو با خود میبرد ای افتاب
|
|
تن چرا در سایهی آن رایت منصور نیست
|
محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر
|
|
کان گدارا چون گدایان سیم و زر منظور نیست
|
| |
|
| |