تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است |
تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است
|
|
ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است
|
تو از صفا گل بیخاری ای نگار ولی
|
|
چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است
|
مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار
|
|
که ملک حسن وسیع است و یار بسیار است
|
ستم مکن که به نخجیر گاه حسن ز تو
|
|
شکار پیشهتر اندر شکار بسیار است
|
به حد خویش کن ای دل سخن که چون تو شکار
|
|
فتاده در ره آن شهسوار بسیار است
|
بناز بار تمنای او بکش که هنوز
|
|
به زیر بار غمش بردبار بسیار است
|
صبا به لطف برانگیز گردی از ره دوست
|
|
که دیدهها به ره انتظار بسیار است
|
بگو بیا و بگردان عنان ز وادی ناز
|
|
که در رهت دل امیدوار بسیار است
|
هنوز چون مگس و مور ز آدمی و پری
|
|
بخوان حسن تو را ریزهخوار بسیار است
|
به یک خزان مکن از حسن خویش قطع امید
|
|
که گلستان تو را نوبهار بسیار است
|
برون منه قدم از راه دلبری که هنوز
|
|
چو محتشم به رهت خاکسار بسیار است
|
| |
|
| |