مدعی که آتش اعراض فروزندهی توست |
مدعی که آتش اعراض فروزندهی توست
|
|
مدعای دل او سوختن بندهی توست
|
گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد
|
|
تهمت آلود گنه کاین همه شرمندهی توست
|
آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر
|
|
این گمان میکندش کز نظر افکندهی توست
|
کم مبادا که طراوت ده باغ طربست
|
|
گریهی بنده که آب چمن خندهی توست
|
محتشم کز چمن وصل تواش رانده فلک
|
|
بندهی ریشهی امید ز دل کندهی توست
|
| |
|
| |