دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود |
دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
|
|
یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود
|
شد درد دل فزون که به عیسی دمی چنان
|
|
دل خستهای چنین دو نفس هم نفس نبود
|
بختم ز وصل یک دمه آن مرهمی که ساخت
|
|
تسکین ده جراحت چندین هوس نبود
|
ظل همای وصل که گسترده شد مرا
|
|
بر سر به قدر سایهی بال مگس نبود
|
بردی مرا به نقش وفا نقد جان ز دست
|
|
این دستبرد جان کسی حد کس نبود
|
در گرمی وصال تمامم بسوختی
|
|
این نیم لطف از تو مرا ملتمس نبود
|
گر پشت دست خویش گزد محتشم سزد
|
|
جز یک دمش به وصل تو چون دسترس نبود
|
| |
|
| |