یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند |
یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند
|
|
کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند
|
دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود
|
|
زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند
|
بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان
|
|
بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند
|
ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب
|
|
از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند
|
خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی
|
|
کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند
|
بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او
|
|
دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند
|
پیش از آن کز آب و خاک آدم آلایندهست
|
|
عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند
|
| |
|
| |