رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید |
رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید
|
|
سری کز بی سرانجامی به سامان دیر میآید
|
به پیراهن دریدن تا به دامان میرود دستم
|
|
ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر میآید
|
صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان
|
|
به جولان آن سوار گرم جولان دیر میآید
|
دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او
|
|
سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر میآید
|
از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب
|
|
به استقبال جانهم رفت و جانان دیر میآید
|
دلم بهر نگاه آخرین هم میطپد آخر
|
|
که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر میآید
|
طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی
|
|
که بر بالین بیماران هجران دیر میید
|
| |
|
| |