خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد |
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
|
|
پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
|
شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر
|
|
بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
|
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم
|
|
چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد
|
خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او
|
|
المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد
|
چو عطا دهد صلهی دعا چه زیان به مائدهی سخا
|
|
ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد
|
ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی
|
|
نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد
|
به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد
|
|
نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد
|
نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم
|
|
مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد
|
| |
|
| |