تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد |
تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد
|
|
ناچار ترک او دل بیاختیار داد
|
تا او قرار داد که نبود جدا ز غیر
|
|
غیرت میان ما به جدائی قرار داد
|
من خود خراب از می حرمان شدم رقیب
|
|
داد طرب به مجلس آن میگسار داد
|
من بار راه هجر کشیدم جهان
|
|
او غیر را به بارگه وصل بار داد
|
من کلفت خمار کشیدم بناخوشی
|
|
او غیر را ز وصل می خوش گوار داد
|
آن پر خلاف وعده مرا بهر قتل نیز
|
|
صد انتظار داد ازین انتظار داد
|
گو محتشم به خواب عدم رو که دیگری
|
|
پاس درش بدیدهی شب زندهدار داد
|
| |
|
| |