دم جاندان آن بت بر سرم با تیغ کین آمد |
دم جاندان آن بت بر سرم با تیغ کین آمد
|
|
پس از عمری که آمد بر سر من این چنین آمد
|
ز قتلم شد پشیمان تا ز اندوهم برآرد جان
|
|
نه پنداری که رحمش بر من اندوهگین آمد
|
سخنچین عقدهای در کار ما افکنده پنداری
|
|
که باز آن بت گره بر ابرو و چین بر جبین آمد
|
ز دست مرگ خواهد یافت مرهم دردم آخر
|
|
ازو زخمی که بر دل از نگاه اولین آمد
|
سکون در خاک آدم کی گذارد عالم آشوبی
|
|
که هر جا پانهاد از ناز جنبش در زمین آمد
|
ز سیلب اجل هرگز نیامد بر بنای جان
|
|
شکستی کز هوای آن صنم در کار دین آمد
|
تو زین سان محتشم نومید چون هستی اگر ناگه
|
|
بشارت در رساند قاصدی کان نازنین آمد
|
| |
|
| |