چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد |
چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد
|
|
ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد
|
ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب
|
|
ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
|
اول از اهمال دوران در توقف بود کار
|
|
لیک آخر کار خود بخت سریع اقبال کرد
|
بی گمان دولت به میدان رخش سرعت میجهاند
|
|
در جنیبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
|
آتش ما را چو مرغ نامهآور ساخت تیز
|
|
مرغ غم را بر سر ما بیپر و بیبال کرد
|
آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد
|
|
زان نوید بیگمانم چون صبا خوشحال کرد
|
بر زبان محتشم صد شکوه بود از هجر تو
|
|
مژدهی وصلت ز بس خوشحالی او را لال کرد
|
| |
|
| |