ملامت گو که گاهی همچو ماه از روزنت بیند |
ملامت گو که گاهی همچو ماه از روزنت بیند
|
|
بیاید کاشکی در روزن چشم منت بیند
|
سمن را رعشه درتابد که از باد سحرگاهی
|
|
براندام چو گل لرزیدن پیراهنت بیند
|
در آغوش خیالت جذبهای میخواهد این مخمور
|
|
که چون آید به خود دست خود اندر گردنت بیند
|
به میزان نظر سنجد گرانیهای حسنت را
|
|
کسی کاندر خرام آرام چابک توسنت بیند
|
شناسای عیار قلب شاهی ای شهنشه کو
|
|
که توسن راندن و شاهانه ترکش بستنت بیند
|
تو آن شمعی که در هر محفلی کافروزدت دوران
|
|
ز آه حاضران صد شعله در پیرامنت بیند
|
رود بر باد گر کشت حیات محتشم زان مه
|
|
که گرد خوشه چینت را به گرد خرمنت بیند
|
| |
|
| |