با وجود آن که پیوند آن پری از من برید |
با وجود آن که پیوند آن پری از من برید
|
|
گر ز مهرش سر کشم باید سرم از تن برید
|
من نخواهم داشت دست از حلقهی فتراک او
|
|
گر سرم خواهد به جور آن ترک صید افکن برید
|
من به مهرش جان ندادم خاصه در ایام هجر
|
|
گر برم نام وفا باید زبان من برید
|
خلعت عشاق را میداد خیاط ازل
|
|
بر تن من خلعت از خاکستر گلخن برید
|
در رهش افروخت اقبال از گیاه تر چراغ
|
|
در شب تار آن که راه وادی ایمن برید
|
کی بریدی متصل از دوستدار خویش دست
|
|
گر توانستی زبان طعنهی دشمن برید
|
محتشم را از غم خود دید گریان پیش او
|
|
گفت میباید ازین رسوای تر دامن برید
|
| |
|
| |