باز ما را جان به استقبال جانان میرود |
باز ما را جان به استقبال جانان میرود
|
|
تن به جا میماند و دل همره جان میرود
|
باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر زمان
|
|
بیخود از وسواس دل سوی گریبان میرود
|
باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت
|
|
بر زبان نطقم اول آه و افغان میرود
|
باز خواهم غوطه زد در خون که از بحر درون
|
|
سوی چشمم ابر خون باری شتابان میرود
|
باز دست از دیده خواهم شست گز عیب کسان
|
|
میکند ایما که آن یوسف ز کنعان میرود
|
باز محکم میشود با درد پیمان دلم
|
|
کاینچنین بردم گمان کان سست پیمان میرود
|
باز لازم شد وداع جان که هردم هاتقی
|
|
با دلم آهسته میگوید که جانان میرود
|
باز درخواب پریشان دیدنم شب تا به روز
|
|
چون نباشم کز کف آن زلف پریشان میرود
|
محتشم در عشق رفت آن صبر و سامانی که بود
|
|
بخت اکنون از من بیصبر و سامان میرود
|
| |
|
| |