دور از تو خاک ره ز جنون میکنم به سر |
دور از تو خاک ره ز جنون میکنم به سر
|
|
بنگر که در فراق تو چون میکنم به سر
|
بر خاک درگه تو به سر میکند رقیب
|
|
من خاک در زبخت نگون میکنم به سر
|
سرلشگر جنونم و در دشت گمرهی
|
|
بر رغم عقل راهنمون میکنم به سر
|
افسانهات شبی که نمیآیدم به گوش
|
|
آن شب به صد هزار فسون میکنم به سر
|
ز آتش تو بر کنار چه دانی که من چسان
|
|
با شعلههای سوز درون میکنم به سر
|
بر سر درین بهار تو گل زن که من ز هجر
|
|
با خار داغ جنون میکنم به سر
|
ازبس که خون گریسته دور از تو محتشم
|
|
من در کنار دجله خون میکنم به سر
|
| |
|
| |