دوش گر بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز |
دوش گر بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز
|
|
روشنی بیرون نرفت از خانهی من تا به روز
|
دیشب از شست خیالش ناوکی خوردم به خواب
|
|
روز چون شد خورد بر جانم خدنگ سینهسوز
|
دیدمش در خواب کاتش میزند در خانهام
|
|
چون شدم بیدار دیدم آه خود را خانه سوز
|
دوش گستاخانه زلفش را گرفتم در خیال
|
|
دستم از دهشت چو بید امروز میلرزد هنوز
|
هرکه آگاه از رموز عشق شد دیوانه گشت
|
|
محتشم گر عاقلی کس را میاموز این رموز
|
| |
|
| |