آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس |
آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
|
|
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
|
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم طپد
|
|
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
|
سر به زانوی خیال تو هلالی شدهام
|
|
آن قدر میل به ابروی تو دارم که مپرس
|
از خم موی توام رشتهی جان میگسلد
|
|
آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرس
|
صدره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد
|
|
آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس
|
جانم از شوق رخت دیر برون میآید
|
|
انفعال آن قدر از روی تو دارم که مپرس
|
محتشم تا شده خرم دلت از پهلوی یار
|
|
آن قدر ذوق ز پهلوی تو دارم که مپرس
|
محتشم تا شده آن شوخ به نظمت مایل
|
|
ذوقی از طبع سخنگوی تو دارم که مپرس
|
| |
|
| |