خموشیت گره افکند در دل همه کس |
خموشیت گره افکند در دل همه کس
|
|
بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس
|
بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست
|
|
مکن چو آینه خود را مقابل همه کس
|
رخی که بال ملک را خطر ز شعلهی اوست
|
|
روا بود که شود شمع محفل همه کس
|
عداوتم به دل کاینات داده قرار
|
|
محبتی که سرشتست در دل همه کس
|
زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل
|
|
که از خیال تو خالی شود دل همه کس
|
زرشک مایل مرگم که از غلط کاریست
|
|
به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس
|
| |
|
| |