مهی که زینت حسنست گرمی خویش |
مهی که زینت حسنست گرمی خویش
|
|
طپانچه بر رخ خورشید میزند رویش
|
چرنده را ز چرا باز میتواند داشت
|
|
نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
|
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او
|
|
کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
|
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید
|
|
همین کدیایت محل غمزهی محل جویش
|
ز راه دیده به دل میرسد هزار پیام
|
|
به نیم جنبشی از گوشهای ابرویش
|
خدنگ نیمکش غمزهاش نخورده هنوز
|
|
به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
|
نهفته کرده کمانی به زه که بیخبرند
|
|
ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
|
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد
|
|
به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
|
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه
|
|
بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش
|
| |
|
| |