بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش |
بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش
|
|
چشم از جنگ بغوغالب از اعراض خموش
|
گرمیش شعلهی فروزان ز رخ ماه شعاع
|
|
تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش
|
خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش
|
|
جسته از پرزدن مرغ سراسیمه هوش
|
ضبط بیتابی خود کرده ولی در حرکت
|
|
پیرهن زان تن و اندام و قبازان برو دوش
|
داغ دلهای فکار از حرکاتش به خراش
|
|
مرغ جانهای نزار از سکناتش به خروش
|
سخنی کامده از حوصلهی ناطقه بیش
|
|
لب فرو بستنش از نطق فروبسته بگوش
|
محتشم هرکه خورد باده به دشمن ناچار
|
|
کند آخر می اعراض بدین مرتبه نوش
|
| |
|
| |