آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع |
آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع
|
|
این زمان نیست به صد لطف نهانی قانع
|
غیر کز مرده لان بود به یک پرسش تو
|
|
نیست اکنون به حیات دو جهانی قانع
|
ابر لطف تو به سیلاب جهانی مشغول
|
|
لب من تشنه بیک قطره چکانی قانع
|
گر به شیرین سخنی خوش نکنی کام رقیب
|
|
میشوم از تو به این تلخ زبانی قانع
|
نیم زخمی به جگر دارم و دانم که به آن
|
|
نشود یار به این سخت کمانی قانع
|
پیش آن شاه جهانگیر بمیرم صد بار
|
|
که گدائیست به یک کلبه ستانی قانع
|
غیر را ساخت به یک آیت رحمت زنده
|
|
محتشم مرد به یک فاتحه خوانی قانع
|
| |
|
| |