وصل کو تا بینیاز از وصل آن دلبر شوم |
وصل کو تا بینیاز از وصل آن دلبر شوم
|
|
ترک او گویم پرستار بت دیگر شوم
|
عقل کو تا سرکشم یک چند از طوق جنون
|
|
یعنی آزاد از کمند آن پری پیکر شوم
|
کو دلی چون سنگ تا از لعل او یکبارگی
|
|
برکنم دندان و خون آشام از آن ساغر شوم
|
چند غیرت بیند و گویند با من کاشکی
|
|
کم شود حسن تو یا او کور یا من کر شوم
|
من دم بیزاری از عشق تو میخواهم دگر
|
|
با وجود آن که هردم بر تو عاشقتر شوم
|
ذرهای از من نخواهی یافت دیگر سوز خویش
|
|
گر ز عشقت آن قدر سوزم که خاکستر شوم
|
صحبت ما و تو شدموقوف تا روزی که من
|
|
با دل پرخون دو چارت در صفت محشر شوم
|
سر طفیل توست اما با تو هستم سر گران
|
|
تا به شمشیر اجل فارغ ز بار سر شوم
|
محتشم شد مانعم قرب رقیب از بزم او
|
|
ورنه من میخواستم کز جان سگ آن در شوم
|
| |
|
| |