همچو شمع از مجلست گریان و سوزان میرویم |
همچو شمع از مجلست گریان و سوزان میرویم
|
|
رشک بر رخ تاب در دل داغ بر جان میرویم
|
همره ما جز خیال کاکل و زلف تو نیست
|
|
خود پریشانیم و با جمعی پریشان میرویم
|
ساختن با محنت عشق تو آسانست لیک
|
|
از جفای دهر و ناسازی دوران میرویم
|
همچو بلبل بینوا دور از گلستان میشویم
|
|
همچو طوطی تلخ کام از شکرستان میرویم
|
همچو مور از پایهی تخت سلیمان گشته دور
|
|
هم به یاد او سوی تخت سلیمان میرویم
|
یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس
|
|
ز اقتضای گردش گردون گردان میرویم
|
محتشم درمان درد ما وصال یار بود
|
|
وه که درد خویش را ناکرده درمان میرویم
|
| |
|
| |