ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم |
ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم
|
|
نمییابم که مقبولم نمیدانم که مردودم
|
ز جرمم در گذر یا بسملم کن به کی داری
|
|
در آب و آتش از امید بود و بیم نابودم
|
به یک تقصیر در مجلس به گرد خجلت آلودی
|
|
رخی را کزو فاعمری به خاک درگهت سودم
|
به گفتار غرض گو ناامیدم ساختی از خود
|
|
بلی مقصود من این بود دیگر نیست مقصودم
|
چه اندیشم دگر از گرمی بازار بدگویان
|
|
که نه فکر زیان ماند است نه اندیشه سودم
|
چو شمعم گر تو برداری سر از تن در حقیقت به
|
|
که چون مجمر نهد غیری به سر تاج زراندودم
|
به قول ناکسانم بیش ازین مانع مشو زین در
|
|
که در خیل سگانت پیش ازین منهم کسی بودم
|
اگر چون محتشم صدبارم اندازی در آتش هم
|
|
چنان سوزم که جز بوی وفایت ناید از دودم
|
| |
|
| |