من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم |
من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم
|
|
به رندی سر برآوردم به رسوائی سمر گشتم
|
ز استغنا نمیگشتم به گرد کعبه لیک آخر
|
|
سگ شوخی شدم از شومی دل در به در گشتم
|
سرم چون گوی میباید فکند از تن به جرم آن
|
|
که عمری بر سر کوی تو بیحاصل به سر گشتم
|
ز دلدار دگر خواه دوای درد دل جستن
|
|
که هرچند از تو جستم چارهی بیچارهتر گشتم
|
اگر لعل تو جانم برد برکندم ازو دندان
|
|
وگر عشق تو دینم برد از آن هم نیز برگشتم
|
به زور حسن خودچندان مرا آزار فرمودی
|
|
که بیزار از جمال خوب رویان دگر گشتم
|
اگر چون محتشم پا از ره عشقت کشم اولی
|
|
که از پرآهست یک سان به خاک رهگذر گشتم
|
| |
|
| |