شاهانه رخش راندن آن خردسال بین |
شاهانه رخش راندن آن خردسال بین
|
|
در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین
|
بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن
|
|
صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین
|
شد فتنهی زمانه مهش بدر ناشده
|
|
پیش از کمال حسن نمود جمال بین
|
ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند
|
|
این حسن آدمی کش بیاعتدال بین
|
مردم که وقت پرسش حالم به محرمی
|
|
پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین
|
گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو
|
|
سوی رقیب دید که فرض محال بین
|
یک باره گشت پاس درش مشتغل به من
|
|
هان ای حسود دولت بیانتقال بین
|
شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم
|
|
این خسروی و سلطنت بی زوال بین
|
| |
|
| |