چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین |
چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین
|
|
زمین گوید ثنا گردون دعا روحالامین آمین
|
رسید از ماه سیمایان سپاهی در قفا اما
|
|
در این میدان نمیبینم سپهداری به این آئین
|
به تندی برق مستعجل به لنگر کوه پابرجا
|
|
به میدانها سبک جولان به محفلها گران تمکین
|
به تحریک طبیعت در خم چو گان بیدادم
|
|
چنان دارد که چون گویم نه آرامست و نه تسکین
|
شوم او را بلاگردان چو رخش ناز بیپایان
|
|
به پائین راند از بالا به بالا تا زد از پائین
|
مکن خون کوی ای دل بر سر میدان او مسکن
|
|
که آنجا در پی سر میرود صد عاشق مسکین
|
نثار بزمت این بس محتشم کان معدن احسان
|
|
لب گوهرفشان گاهی بجنباند پی تحسین
|
| |
|
| |