ز آب دو دیده گل کنم خاک در سرای او |
ز آب دو دیده گل کنم خاک در سرای او
|
|
تا نشود ز آه من محو نشان پای او
|
روی به خاکپای او شب به خیال میهنم
|
|
دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او
|
گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان
|
|
کس نکشید همچو من آرزوی جفای او
|
آن که ز پای تا به سر گشته بلای جان من
|
|
دور مباد یه نفس از سر من بلای او
|
نقش سم سمند او هر که نشان دهد بمن
|
|
گر همه خاک ره بو چشم من است جای او
|
گرچه ز فقر دمبدم گشت زیاد محتش
|
|
محتشمم لقب نشد تا نشدم گدای او
|
| |
|
| |