بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی |
بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی
|
|
غلطان به خاک احباب را اشگی به آن پالودگی
|
مجنون چو افشاند آستین بر وصل تا روز جزا
|
|
دامان لیلی پاک ماند از تهمت آلودگی
|
نازش برای عشوه ای صد لابه میفرمایدم
|
|
صورت نمیبندد دگر نازی به این فرمودگی
|
از دیدن او پند گو یکباره منعم میکند
|
|
در عمر خود نشنیدهام پندی به این بیهودگی
|
پای طلب کوتاه گشت از بس که در ره سوده شد
|
|
کوته نمیگردد ولی پای امید از سودگی
|
آ سر که دیدی خاک گشت از آستان فرسائیش
|
|
وان آستان هم بازرست از زحمت فرسودگی
|
خوش رفتی آخر محتشم آسوده در خواب عدم
|
|
هرگز نکردی در جهان خوابی به این آسودگی
|
| |
|
| |