دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی |
دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی
|
|
به زان که درد دل به زبان آورد کسی
|
در عشق میدهند به مقدار رنج گنج
|
|
تا تن به زیر بار گران آورد کسی
|
کوتاب تیر و ناوک پران که خویش را
|
|
در جرگهی تو سخت کمان آورد کسی
|
پیدا شود ز اهل جهان ثانی تو را
|
|
گر باز یوسفی به جهان آورد کسی
|
بر حرف من قلم شود انگشت اعتراض
|
|
تیغ و ترنج اگر به میان آورد کسی
|
بازار عشق ز آتش غیرت شود چو گرم
|
|
کی در خیال سود و زیان آورد کسی
|
جان میشود ضمان دل اما نمیدهد
|
|
حکم آن قدر امان که ضمان آورد کسی
|
میجوئی از بتان دل من چون بود اگر
|
|
ز ایشان به غمزهی تو نشان آورد کسی
|
هست آن سوار از تو عنان تاب محتشم
|
|
او را مگر گرفته عنان آورد کسی
|
| |
|
| |