رفتی و رفت بیرخت از دیده روشنی |
رفتی و رفت بیرخت از دیده روشنی
|
|
در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی
|
آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق
|
|
از کوههای درد نکردی فروتنی
|
آن قدر که بود خیمهی عشق تو را ستون
|
|
از بار هجر گشت بیک بار منحنی
|
چشمی که دل به دامن پاکش زدی مثل
|
|
از گریهی شهره گشت به آلوده دامنی
|
دستی که پیش روی تو گلشن طراز بود
|
|
از داغ دسته بست ز گلهای گلخنی
|
باری تو با که بردی و بیمن درین سفر
|
|
جان را که برق عشق تو را کرد خرمنی
|
آن غمزهای که یک تنه میزد به صد سپاه
|
|
در ره کدام قافله را کرد رهزنی
|
آن ترکتاز ناز به گرد کدام ملک
|
|
کرد از سپاه دغدغه تاراج ایمنی
|
پیدا شد از فروغ رخت بر کدام دشت
|
|
در لالهها طراوت گلهای گلشنی
|
چشم کدام آهو از آن چشم جان شکار
|
|
آموخت آدمی کشی و مردم افکنی
|
افسوس محتشم که ره نطق بست و ماند
|
|
در کان طبع نادره در های مخزنی
|
| |
|
| |