سروی از یزد گذر کرد به کاشانهی ما |
سروی از یزد گذر کرد به کاشانهی ما
|
|
که ازو چون ارم آراسته شد خانهی ما
|
با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست
|
|
گشت افسرده دل از سردی افسانهی ما
|
فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ
|
|
اعتباری نگرفت از دل دیوانهی ما
|
به شراب لبش آلوده نگردید که دید
|
|
پر ز خوناب جگر ساغر و پیمانهی ما
|
مرغ طبعش طیران داشت چو بر اوج غرور
|
|
پیش او بود عبث ریختن دانهی ما
|
گرد تکلیف نگشتم از آن رو که نبود
|
|
لایق پادشهی بزم گدایانهی ما
|
محتشم چرخ گدای در ما گشتی اگر
|
|
شدی آن گنج روان ساکن ویرانهی ما
|
| |
|
| |