عاشقان نرد محبت چو به دلبر بازند |
عاشقان نرد محبت چو به دلبر بازند
|
|
شرط عشق است که اول دل و دین دربازند
|
آن چه جان دو جهان افکند آسان بگرو
|
|
نرد شوخی است که خوبان سمنبر بازند
|
ز دیاری که ز یاد از همه میباید باخت
|
|
حکم ناز است که طایفه کمتر بازند
|
بر سر داد محبت که حسابی دگرست
|
|
بیحسابست که تا سر بود افسر بازند
|
نرد دعویست که چون عرصه شود تنگ آنجا
|
|
سروران افسر و بیپا و سران سر بازند
|
بندی شش جهتم فرد چو آن مهرهی نرد
|
|
کش جدا در عقب عقده ششدر بازند
|
هست در عشق قماری که حرج نیست در آن
|
|
گرچه بر روی مصلای پیامبر بازند
|
محتشم نرد ملاقات بتان باعشاق
|
|
هست خوش خاصه کز افراط مکرر بازند
|
| |
|
| |