دهد اگرچه برون در بیشمار صدف |
دهد اگرچه برون در بیشمار صدف
|
|
تو آن دری که برون ناید از هزار صدف
|
برای چون تو دری شاید ای چکیدهی صنع
|
|
اگر دهان بگشاید هزار بار صدف
|
عجب که تا به قیامت محیط هستی را
|
|
گران شود به چنین در شاهوار صدف
|
توان گرفت بزر ز احترام گوشی را
|
|
که در راز تو را باشد ای نگار صدف
|
شدست معتبر از خلعت تو مادر دهر
|
|
بلی ز پرتو در دارد اعتبار صدف
|
به جنبش آمده تا بحر هستی از اثرش
|
|
چنین دری نفکنده است برکنار صدف
|
به عهد محتشم از عقد نظم گوش جهان
|
|
چنان پر است که از در شاهوار صدف
|
| |
|
| |