از باده عیشم بود مستانه به کف جامی |
از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
|
|
زد ساغر من بر سنگ دیوانه میآشامی
|
ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن
|
|
شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی
|
با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست
|
|
کز مستی و بدنامی بر خویش نهم نامی
|
گر کار تو در پرهیز پر پیش نمیآید
|
|
در وادی رسوائی من پیش نهم گامی
|
ای بسته زبان از خشم خود گو که نمیباید
|
|
با این همه تلخیها شیریی دشنامی
|
آن کرد گرفتارم کز زلف بتان افکند
|
|
در راه بنی آدم گیرنده ترین دامی
|
با این همه چالاکی ای پیک صبا تا چند
|
|
جانی به لب آوردن ز آوردن پیغامی
|
هنگامه به آن کو برای دیو جنون شاید
|
|
کان شوخ تماشا دوست سر برکند از بامی
|
فردا چه شود یارب کان شوخ به بزم آمد
|
|
دیروز به ایمائی امروز به ابرامی
|
ای سرو چمن مفروش پر ناز که میباید
|
|
رعنائی بالا را زیبائی اندامی
|
در بزم تو این بد نام جان داد و نداد ایام
|
|
از دست تواش جامی وز لعل تواش کامی
|
| |
|
| |