افکنده ره به کلبهی درویش خاکسار
|
|
سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار
|
در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر
|
|
کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار
|
نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود
|
|
چشم و چراغ خان جهانگیر نامدار
|
در عین افتقار رساندم به آسمان
|
|
از مقدم مبارک او فرق افتخار
|
هر ذره شد ز جسم خراب من اختری
|
|
سر زد چو در خرابهی من آفتابوار
|
باران عام رحمت او برخلاف رسم
|
|
در تن اساس عمر مرا کرد استوار
|
کوتاه گشت پای اجل تا ز لطف گشت
|
|
بالین طراز محتشم خسته فکار
|
سلطان سرفراز که کردست ایزدش
|
|
تاج سر جمیع سلاطین روزگار
|
* * * |
دی همایون خبری مژده دهانم دادند
|
|
مژدهی پرسش دارای جهانم دادند
|
بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز
|
|
ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند
|
میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی
|
|
که به پیش آمدن کعبه نشانم دادند
|
رنج ویرانه نشینی چو تدارک طلبید
|
|
بهر عیش ابدی گنج روانم دادند
|
تا به یک بار سبکبار شود رنج خمار
|
|
ساقیان از شفقت رطل گرانم دادند
|
آن قدر شکر که بد ز اهل عبادت ممکن
|
|
بهر این طرفه عیادت به زبانم دادند
|
محتشم بهر من اندیشهای از مرگ مدار
|
|
که به این مژده ازین ورطه امانم دادند
|
| |
|
|