مستدرکات |
کدیهی میکنم سبک بشنو
|
|
خبر عشق میدهم بگرو
|
نفسی با خودم قرینی ده
|
|
که به میزان نهند با زر جو
|
تو نوی بخش و بندهی تو کهن
|
|
کهنم را به یک نظر کن نو
|
پیشهی کیمیا خود این باشد
|
|
که مس تیره را ببخشد ضو
|
کرمت را بگوی تا بدهد
|
|
درخور شام بنده روغن عو
|
ای دل آن شاه سوی بیسویی است
|
|
خلق هرسو دند تو کم دو
|
فکر مردم به هر سوی گرواست
|
|
تو بلاحول فکر را کن خو
|
بیسوی عالمی است بس عالی
|
|
شش جهت وادییست بس درگو
|
کار امروز را مگو فردا
|
|
تا نه حسرت خوری نه گویی لو
|
چشمکت میزند رقیب غیور
|
|
چشم ازو بر مگیر لاتطغو
|
شمس تبریز! خضر عین یقین
|
|
وارهان خلق را ز عینالسو
|
* * * |
قصابی سوی گولی گوشت انداخت
|
|
چو دیدش زفت گوشت گاو پنداشت
|
یکی ران دگر سوی وی افکند
|
|
بگفتا گاو مردهست این زهی گند
|
خدا بخشید آنچ اسباب کامست
|
|
تو گفتی چیست این؟ خود داد عامست
|
کنون شد عام کان با تو بپیوست
|
|
نجس شد چونک در کردی درو دست
|
نسازد گول را بخل و سخاوت
|
|
که گردد هر دوش مایهی عداوت
|
گریز از گول اندر سور و ماتم
|
|
چو عیسی ای پدر والله اعلم
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) | |