یارب که بقای جاودانی بادا
|
|
کامت بادا و کامرانی بادا
|
هر اشربهای کز پی درمان نوشی
|
|
خاصیت آب زندگانی بادا
|
* * * |
عشرت بادا صبح تو و شام ترا
|
|
آغاز تو را خوشی و انجام ترا
|
شبهای ترا باد نشاط شب عید
|
|
نوروز ز هم نگسلد ایام ترا
|
* * * |
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
|
|
نگذاشت به درد دل افکار مرا
|
چون سوی چمن روم که از باد بهار
|
|
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
|
* * * |
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
|
|
افزود سد آزار بر آزار مرا
|
من کشتنیم کز او جدایی جستم
|
|
ای هجر به جرم این بکش زار مرا
|
* * * |
از بهر نشیمن شه عرش جناب
|
|
بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب
|
گردید سپهر خیمه و انجم میخ
|
|
شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب
|
* * * |
اندر ره انتظار چشمی که مراست
|
|
بی نور شد و وصال تو ناپیداست
|
من نام بگرداندم و یعقوب شدم
|
|
ای یوسف من نام تو یعقوب چراست
|
* * * |
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
|
|
جان در غم بالاش گرفتار بلاست
|
از دوری او به ناخن محرومی
|
|
سد چاک زدیم سینه جایش پیداست
|
* * * |
پیوستن دوستان به هم آسان است
|
|
دشوار بریدن است و آخر آن است
|
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
|
|
از غایت تلخیی که در هجران است
|
* * * |
شاها سربخت بر در دولت تست
|
|
یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست
|
گر خیمهی چرخ را ستونی باید
|
|
اندازه ستون خیمهی رفعت تست
|
* * * |
اکسیر حیات جاودانم بفرست
|
|
کام دل و آرزوی جانم بفرست
|
آن مایع که سرمایهی عیش و طرب است
|
|
آنم بفرست و در زمانم بفرست
|
* * * |
شوخی که خطش آیهی فرخ فالی است
|
|
نادیدن آن موجب سد بد حالی است
|
تا شمع رخش نهان شد از پیش نظر
|
|
شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است
|
* * * |
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست
|
|
این صبر هراسنده ولی یارم نیست
|
دندان به جگر نهادنی میباید
|
|
اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
|
* * * |
مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت
|
|
مهری نه چو این مهر که میدانی داشت
|
این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن
|
|
با یوسف مصر پیر کنعانی داشت
|
* * * |
شاها سر روزگار پامال تو باد
|
|
گردون ز کتل کشان اجلال تو باد
|
هر صید مرادی که بود در عالم
|
|
فتراک پرست رخش اقبال تو باد
|
* * * |
شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد
|
|
چون گوی فلک در خم چوگان تو باد
|
آن سینه پر داغ که خصمت دارد
|
|
صندوقه تیرهای پران تو باد
|
* * * |
صید افکنی مراد آیین تو باد
|
|
عیوق شکارگاه شاهین تو باد
|
هر سر که نه در پای سمند تو بود
|
|
بر بسته به جای طبل برزین تو باد
|
* * * |
شاها در جهان عرصهی در گاه تو باد
|
|
آفاق پراز خیمه و خرگاه تو باد
|
این خیمهی بی ستون که چرخش خوانند
|
|
قایم به ستون خیمهی جاه تو باد
|
* * * |
جرم است سراپای من خاک نهاد
|
|
لیکن بودم به عفو او خاطر شاد
|
ای وای اگر عفو نباشد ، ای وای
|
|
فریاد اگر جرم نبخشد ، فریاد
|
* * * |
کوی تو که آواره هزاری دارد
|
|
هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد
|
تنها نه منم تشنهی دیدار، آنجا
|
|
جاییست که خضر هم گذاری دارد
|
* * * |
وحشی که همیشه میل ساغر دارد
|
|
جز باده کشی چه کار دیگر دارد
|
پیوسته کدویش ز می ناب پر است
|
|
یعنی که مدام باده در سر دارد
|
* * * |
گر کسب کمال میکنی میگذرد
|
|
ور فکر مجال میکنی میگذرد
|
دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال
|
|
هر نوع خیال میکنی میگذرد
|
* * * |
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
|
|
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
|
اینها که من از جفای هجران دیدم
|
|
یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد
|
* * * |
تیرت چو ره نشان پران گیرد
|
|
هر بار نشان زخم پیکان گیرد
|
از حیرت آن قدرت بخت اندازی
|
|
مردم لب خود بخش به دندان گیرد
|
* * * |
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد
|
|
برق غم او متصلم میسوزد
|
از داغ فراق اگر بنالم چه عجب
|
|
یاران چه کنم، وای دلم میسوزد
|
* * * |
یارب که زمانه دلنوازت باشد
|
|
ایام همیشه کار سازت باشد
|
رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال
|
|
خورشید به جای طبل بازت باشد
|
* * * |
میخواست فلک که تلخ کامم بکشد
|
|
ناکردهی می طرب به جامم، بکشد
|
بسپرد به شحنه فراق تو مرا
|
|
تا او به عقوبت تمامم بکشد
|
* * * |
شاها به عداوت توکس یار نشد
|
|
کاو در نظر جهانیان خوار نشد
|
با نشأهی خصمی تو آنکس که بخفت
|
|
در خواب شد آنچنان که بیدار نشد
|
* * * |
آنان که به کویی نگران میگردند
|
|
پیوسته مرا به قصد جان می گردند
|
از رشک نبات میدهم جان که چرا
|
|
گرد سر هم نام فلان میگردند
|
* * * |
آن زمره که از منطق ما بیخبرند
|
|
سد نغمهی ما به بانک زاغی نخرند
|
زاغیم شده به عندلیبی مشهور
|
|
ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند
|
* * * |
مجنون به من بی سر و پا میماند
|
|
غمخانهی من به کربلا میماند
|
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت
|
|
کاین خانه به ویرانه ما میماند
|
* * * |
ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند
|
|
بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند
|
من شیشه نیم که بشکند سنگ توام
|
|
مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند
|
* * * |
یا صاحب ننگ و نام میباید بود
|
|
یا شهرهی خاص و عام میباید بود
|
القصه کمال جهد میباید کرد
|
|
در وادی خود تمام میباید بود
|
* * * |
در کوی توام پای تمنا نرود
|
|
من سعی بسی کنم ولی پا نرود
|
خواهم که ز کویت روم اما چه کنم
|
|
کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود
|
* * * |
تا پای کسی سلسله آرا نشود
|
|
او را سر قدر آسمان سا نشود
|
باز ار نشود صید و نیفتد در قید
|
|
او را به سر دست شهان جا نشود
|
* * * |
در صید گهت که جان طرب ساز آید
|
|
سیمرغ اسیر چنگل بازآید
|
هر جا که صدای طبل باز تو رسد
|
|
سد مرغ دل از شوق به پرواز آید
|
* * * |
ازدیده ز رفتن تو خون میآید
|
|
بر چهره سرشک لاله گون میآید
|
بشتاب که بی توجان ز غمخانهی تن
|
|
اینک به وداع تو برون میآید
|
* * * |
خوش آن که ره عشق بتی پیماید
|
|
برخاک رهش روی ارادت ساید
|
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
|
|
دل در طرفی که یار کی میآید
|
* * * |
تا شکل هلال گردد از چرخ پدید
|
|
کز بهر در شادی عید است کلید
|
روز وشب عمر بی زوالت بادش
|
|
مستلزم اجر روزه و شادی عید
|
* * * |
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
|
|
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
|
کس را به سخن نمیگذارد بلبل
|
|
در باغ مگر غنچه به رویش خندید
|
* * * |
آهنگ سفر میکند آن ماه عذار
|
|
ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر
|
در محملش آویز دلا همچو جرس
|
|
وزناله و فریاد زبان باز مدار
|
* * * |
یارب که در این دایرهی دیر مدار
|
|
باشی ز چنان زندگیی برخوردار
|
کایام شریف عیدش ار جمع کنند
|
|
سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار
|
* * * |
دانی شاها که مهر فرخنده اثر
|
|
تحویل حمل نمود و بودش چه نظر
|
تا روز نشاطت که به گلشن گذرد
|
|
هرروز فزونتر بود از روز دگر
|
* * * |
ای صیت معالجات تو عالم گیر
|
|
و آوازه تو کرده جهان را تسخیر
|
یارب که جدا مباد تا عالم هست
|
|
صحت ز تنت چو نور از بدر منیر
|
* * * |
آن شمع که دوش بود تب تا سحرش
|
|
صحت پی رفع تب در آمد ز درش
|
تب از بدنش راهگریزی میجست
|
|
فصاد جهاند از ره نیشترش
|
* * * |
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
|
|
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
|
بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من
|
|
هشیار نگردم و نمانم مدهوش
|
* * * |
ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع
|
|
رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع
|
هیهات که جان وداع تن کرد و نداد
|
|
چندان مهلت که تن شتابد به وداع
|
* * * |
فن تو و سد هزار برهان کمال
|
|
شغل من و یک جهان خیالات محال
|
تو منزوی مدرسهی عالی فضل
|
|
من بیهده گرد راست بازار خیال
|
* * * |
در نامه رقم ز خانهای یافتهام
|
|
وز عنبر تر شمامهای یافتهام
|
از شوق دمی هزار بارش خوانم
|
|
گویی تو که گنج نامهای یافتهام
|
* * * |
تا کار جهان به کام کس نیست مدام
|
|
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
|
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر
|
|
یارب که بود چو روزه در عید حرام
|
* * * |
تا در ره عشق آشنای تو شدم
|
|
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
|
لیلیوش من به حال زارم بنگر
|
|
مجنون زمانه از برای تو شدم
|
* * * |
امشب همه شب ز هجر نالان بودم
|
|
با بخت سیه دست و گریبان بودم
|
قربان شومت دی به که همره بودی
|
|
کامشب همه شب به خویش گریان بودم
|
* * * |
از آبلهای تازه گل باغ ارم
|
|
حاشا که شود طراوت روی تو کم
|
نی جوهر حسن لاله است از ژاله
|
|
نی زیور خوبی گل است از شبنم
|
* * * |
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم
|
|
در بندگیت مقرم و معترفم
|
با «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم
|
|
بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم»
|
* * * |
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
|
|
آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
|
وقت است که دست از دهن بردارم
|
|
از دست غمت هزار بیداد کنم
|
* * * |
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان
|
|
کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن
|
لاله ست ولی آمده با ژاله قرین
|
|
ماهیست ولی کرده به سیاره قران
|
* * * |
تا بود چنین بود و چنین است جهان
|
|
از حادثه دهر کرا بود امان
|
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
|
|
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
|
* * * |
خورشید که هست شمسهی هفت ایوان
|
|
خواهی که بگویمت که چون گشت عیان
|
زد رفعت شاه خیمه بیرون از چرخ
|
|
ماندش ز ستون خیمه بر چرخ نشان
|
* * * |
در نفی رخت شمع شبی راند سخن
|
|
روزش دیدم گرفته کنجی مسکن
|
مانندهی عاصیی که در روز جزا
|
|
با روی سیاه سر برآرد ز کفن
|
* * * |
ای مدت شاهی جهان مدت تو
|
|
در عید سرور خلق از دولت تو
|
گر عید تواند که مجسم گردد
|
|
آید ز پی تهنیت خلعت تو
|
* * * |
ای رفعت و شان فروترین پایه تو
|
|
خوبی یکی از هزار پیرایهی تو
|
از بهر خدا سایه زمن باز مگیر
|
|
ای سایهی رحمت خدا سایهی تو
|
* * * |
خوش آن که شود بساط مهجوری طی
|
|
در بزم وصال میکشم پی در پی
|
میجویمت آنچنان که مهجور وصال
|
|
مشتاق توام چنان که مخمور به می
|
* * * |
گر درخور مهرم احترامی بودی
|
|
نزدیک توام قدر تمامی بودی
|
من میگفتم که عشق من تا به کجاست
|
|
گر ز آنطرف از عشق مقامی بودی
|
* * * |
ای کاش برات من براتی بودی
|
|
کر مفلسیم خط نجاتی بودی
|
بالله که آنچنان برایت میبود
|
|
گر از طرف تو التفاتی بودی
|
* * * |
در عهد معالجات تو بیماری
|
|
بیکار شد از شیوه خلق آزاری
|
نی از پی آزار به سوی تو شتافت
|
|
آمد که شکایت کند از بیکاری
|
* * * |
گر با تو گهی نظر کنم پنهانی
|
|
لازم نبود که طبع خود رنجانی
|
من بودم و دیدنی چو این هم منع است
|
|
آن نیز به یاران دگر ارزانی
|
* * * |
ای درگه تو عید گه روحانی
|
|
در تهنیتت هم انسی و هم جانی
|
از لطف تو عیدیی طمع دارم لیک
|
|
ترسم که توام طفل طبیعت خوانی
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |